بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

گزارشی از این چند روز اخیر...

این مدت زیاد حال و حوصله ای برای نوشتن نداشتم

اتفاق خاص  و ویژه ای هم نیفتاده بود که قابل گفتن باشه، اما خب دلیل اصلی کمرنگ شدنم این موضوع هم نبود چون من اغلب اوقات زندگی خیلی پرهیجان و پر از اتفاقات جالبی ندارم و همیشه هم از همین روزمرگیها نوشتم...

اما خب  گاهی سرم با بچه ها و کار خونه و مریض شدن های گاه و بیگاه نویان و دغدغه های ریز و درشت زندگی خیلی شلوغ میشه و بعضی وقتها اصلا دل و دماغ نوشتن نیست یا گاهی حتی فکر میکنی چه چیزهای بی اهمیتی مینویسی و چقدر مگه اینا برای بقیه مهمه و اصلا که چی بشه اینا رو مینویسی و....

بگذریم، یه گزارشی بدم از این دو هفته ای که ننوشتم، بماند که چیز قابل عرضی هم نیست، اما مطمئنم همون هم طبق روال همیشه، یه پست طولانی میشه آخرش. 

+++++++ بالاخره ضامن دوست و همکارم شدم، کلی ماجرا داشتم سر همین ضمانت، اما راستش الان صحبت کردن ازش هم اذیتم میکنه، حتی ترجیح میدم شما دوستان عزیزم هم  دیگه بهم نگید نباید اینکارو میکردی و... به هر حال انجام شده و تمام شد رفت! واقعا تو کار انجام شده قرار گرفته بودم و اگر انجامش نمیدادم، شاید از بار یه ضمانت بزرگ خلاص میشدم اما احتمال اینکه رابطم با همکار و هم اتاقیم برای همیشه به هم بخوره و با اینکه تو یه اتاقیم همیشه معذب باشم، یا اینکه بعدها خودم هم نتونم در عالم همکاری، درخواست یا کاری ازش داشته باشم زیاد بود...

این همکارم خانم 54 ساله ای هست که از همسرش سالهاست جدا شده و یه پسر 31 ساله داره، خانم زیبایی هست که اصلا چهره و روحیات پرشورش به سنش نمیخوره. الان هشت و نیم ساله همکار هستیم، جشن عروسی من و تولد نیلا هم دعوت بود و سر  به دنیا اومدن هر دو بچه ها هم همراه با دو تا دیگه از همکاران اومد منزلمون دیدن بچه ها، خانم بدی نیست اما خب یه مقداری زود عصبانی میشه و واکنش نشون میده، متوجه شدم با رئیس و معاون بانک سر همین وام چندباری بدجور دعوا کرده و حتی تهدیدشون کرده که به بازرسی شکایت میکنه! و پرسنل بانک کاملاً از دستش ناراحت و عاصی شده بودند!

قسمت جالب ماجرا این بود که وقتی 5 شنبه پیش برای ضمانت این خانم رفتم، (بماند که چقدر تا لحظه آخر تلاش کردم بلکه کنسل بشه و نگرانیهام رو بهش گفتم اما خب بازم تاکید داشت مشکلات احتمالی رو برای وام سال بعد خودم حل میکنه) هم رئیس و هم معاون بانک با روشهای غیر متعارف و حتی غیرقانونی تلاش کردند منو از ضمانت این خانم منصرف کنند! از اون جهت میگم  غیر متعارف چون مثلا مسئولین بانک که نباید به کسی که ضامن شده بیان و بگن مطمئنی میخوای ضمانت این مبلغ رو قبول کنی؟ مبلغش بالاست ها، بهتره احساسی برخورد نکنی! یا مثلا ازم بپرسند این خانم رو چقدر میشناسی و ازش مطمئنی؟ هنوز امضایی نکردی و اگر بخوای میتونی منصرف بشی! دقیقا همینا رو گفتند و نهایت تلاششون رو کردند که من ضامن نشم. به من گفتند ما شما رو ضامن اصلی میدونیم چون ضامن دیگه این خانم 60 سالشه و به زودی در حال بازنشسته شدن هست و اگر مشکلی برای پرداخت وام این خانم پیش بیاد طرف حساب ما شمایید!

همون موقع از لحن و گفتارشون فهمیدم به دلیل مشاجراتی که این خانم با مسئولین بانک داشته و تهدید به شکایت و .... اینا باهاش زاویه زیادی پیدا کردند و دارند تلاش میکنند هر طور هست این وام رو بهش ندند... من بهشون گفتم راجب اینکه این خانم اقساط رو بده شکی ندارم و سالهاست با هم همکاریم و ازش شناخت دارم، اما نگرانیم بابت ضمانت سال آینده خودم برای گرفتن اوراق مسکن هست (حدود 560 تومن) و اینکه مبادا بابت این ضمانت، اون قضیه  وام خودم به مشکل بخوره، معاون بانک میگفت فکر کردی اگر به مشکل بخوری، ایشون صددرصد کمک میکنه، مردم خرشون از پل میگذره بیخیال بقیه میشند و.... عوض کردن ضامن هم اونطور که فکر میکنی نیست و کلی دنگ و فنگ داره و ... آخرشم گفت بازم فکراتو بکن، مبلغ وام بالاست و هنوز اتفاقی نیفتاده احساسی تصمیم نگیر! حالا نه من این افراد رو دیده بودم نه اونا من و طبیعیه که از روی دلسوزی برای من نمیگفتند، ولی خب با اینکه من میدونستم معاون بانک این حرفها رو بابت دعوایی که با این خانم داشته میزنه اما ته تهش بازم نگرانیهام بیشتر شد و ته دلم دوباره خالی شد، آخه خیلی سعی کرده بودم به این قضیه فکر نکنم دیگه...از بانک اومدم بیرون و زنگ زدم به همکارم و غیر مستقیم یه جوری که ناراحت نشه گفتم معاون بانک اینطوری میگه و من میدونم بابت دعوایی که باهاشون کردی این حرفها رو میزنه، درواقع میخواستم حرف معاون رو بهش رسونده باشم که این خانم، نگرانیهای خود من رو از زبان معاون بانک متوجه بشه و حرفهایی بزنه و منو مطمئن کنه که مشکلی پیش نمیاد و از طرفی بدونه چقدر مهمه که اقساط بانک رو به موقع بده، حتی بهش گفتم این آقا میگه هیچ معلوم نیست برای وام سال بعد شما مشکلی پیش نیاد و این خانم اون وقت بتونه کمکی به شما بکنه و .... درواقع حرفهای خودم رو هم به این طریق به گوشش رسوندم، پرسید مرضیه تو به من اعتماد داری یا نه؟ میدونی من این قسطها رو به موقع میدم و به من مطمئنی؟ آخرش میخوای ضامن بشی یا نه و یه حالت ناراحتی و عصبی بودن تو صداش بود آخه برای گرفتن این وام خیلی به دردسر هم افتاده بود، بهش گفتم به تو اعتماد دارم اما نگران وام سال بعد خودم هستم و ... گفت اون رو که قبلاً گفتم و حرف زدیم که من اگر مشکلی پیش بیاد به وقتش حل میکنم، ضامن جدید میبرم و تو رو آزاد میکنم و ....اصلا نباید اجازه بدی معاون و رئیس بانک باهات حرف بزنند و ... کارشون قانونی نیست و باید قاطعانه جوابشون رو بدی! بگو منو میشناسی و به من اعتماد داری و نگران نیستی! نذار به حرف بگیرنت! گفت کارشون خارج از مقررات هست و من وامم رو بگیرم اینها رو پیگیری میکنم! البته حساب کنیم راست هم میگفت، معاون و رئیس بانک نباید ضامنی که مراجعه کرده برای امضای مدارک و مشکل ضمانت از جهت حقوقی هم نداره به صحبت بگیرند و بخوان منصرفش کنند بابت ضمانت کردن! این کار اصلا متعارف نیست! یکی اومده ضامن بشه، اگر مشکلی از جهت قانونی نداره، شما فقط باید مدارک رو بدی بهش و تمام! درواقع از لج این خانم و دعواهایی که کرده بود میخواستند سنگ اندازی کنند و خب انگار زورشون هم میومد هفصد تومن وام بدن به این خانم! دیگه من هر کار کردم بلکه خود این خانم از خیر من بگذره و دنبال ضامن دیگه ای بره، نشد که نشد! آخرش به سامان که یه جا نزدیک بانک پارک کرده بود، (سامان منو برده بود) زنگ زدم و گفتم سامان مسئولان بانک اینطوری میگن، این خانم اینطوری میگه، من نه راه پس دارم و نه راه پیش! سامان هم گفت آره دیگه، از اول نباید به تو میگفت و ایکاش بیخیال تو میشد! کاش قید تو رو میزد، اما از طرفی هم یه عمر همکارید و چاره ای هم نیست، انجامش بده بره!!!

خلاصه برگشتم تو بانک و گفتم لطفا مدارک رو بیارید امضا کنم ....امیدشون ناامید شد، فکر میکردند شاید منصرف شده باشم، آخرش با یه حالت بدی ازم پرسیدند شما چند سال سابقه هستید و قراردادتون چطوریه و استخدام رسمی هستید یا نه (حالا همه اینا رو کاملا از قبل میدونستند و همه مدارک و مشخصات من رو کاملا بررسی کرده بودند) آخرش هم وقتی دیدند هیچکاری نمیتونند بکنند و من تصمیم گرفتم امضا کنم و ضامن یشم گفتند، باید چک بدید! گفتم اولا من چک ندارم دوماً مگه ضامن چک میده؟ من خیلی جاها ضامن شدم بانک از ضامنین چک نمیگیره که! رئیس بانک با یه لحن عصبی گفت اون برای مبالغ کم هست نه این مبلغ! گفتم هر چقدر هم که مبلغش باشه ضامن که چک نمیده، این خانم اومده بیشتر از مبلغ وامی که میگیره به شما سفته داده من و ضامن دیگش هم امضا کردیم پایین سفته ها رو، دیگه چک چرا باید بدم!  الان ضامن دیگش هم به شما چک داده؟ گفتند از اون هم باید بگیریم! (همش سنگ اندازی بود)، بعد گفتند اگر چک ندارید، پس باید حساب جاری باز کنید گفتم من اینجا دو تا حساب مختلف تو همین بانک دارم چرا باید حساب جدید باز کنم؟ بچه هام تنها خونه هستند و اصلا هیچ فرصتی ندارم (صبح زود رفته بودیم و بچه ها خواب عمیق بودند، به همسایمون سپردم حواسش به خونمون باشه که با سامان نیم ساعته بریم امضا کنم و برگردم، در واقع پیشنهاد سامان بود خودش منو ببره و برگردونه)...دیگه گفتم ببخشید من اصلاً فرصت ندارم ، با خود این خانم اگر مشکلی هست مطرح کنید و از بانک اومدم بیرون، بعد امضا  و تو راه برگشت به خونه هم مجددا به همکارم زنگ زدم و بصوت غیر مستقیم تاکید کردم که حواسش باشه قسطهاش یک روز هم دیر نشه چون بانک روش حساس شده و دنبال بهانه هستند و اینکه من سال بعد باید دنبال وام خودم باشم و مبادا مشکلی پیش بیاد ..... به خدا با اینهمه دغدغه ای که من مطرح کرده بودم، شاید اگر من بودم میگفتم پس ولش کن دنبال ضامن دیگه ای میرم اما خب آخرش هر چی میگفتم یه جوری میگفت من حلش میکنم و اگر مشکلی پیش بیاد، ضامن جدید به جای تو میبرم و بذار مشکل پسر من حل بشه و ... هی.... کاش اصلا سراغ من نمیومد! به هر حال این کار انجام شد، امیدوارم هرگز مشکلی پیش نیاد، این خانم حقوق کافی داره و اقساطش رو میده و بدحساب نیست اما میشناسمش، گاهی حواسپرتی داره و ممکنه مثلا سه چهار روز دیرتر بشه، بهش تاکید کردم در همین حد هم نذاره دیر بشه و بانک دنبال بهانه هست که به اون یا ضامن گیر بده! و اینکه حواسش به وام خودم سال آینده باشه و ....

اینم از این! ایکاش که از اول به من رو نمینداخت، به هر حال اون میدونست من شرایط ضامن شدن رو از جهت قوانین دارم، نمیشد بگم مثلا سقف ضمانتم پره، فقط به عنوان بهانه، وام سال بعد خودم رو مطرح کردم و بهش گفتم با توجه به مبلغ بالاش دیگه نمیتونم ضامن کس دیگه ای از خانواده خودم و ... بشم که در هر مورد گفت مشکلی پیش بیاد درستش میکنیم و .... عملا کاری ازم برنمیومد، یه سری دوستان اینجا بهم گفتند بگو همسرم راضی نیست اما خب این خانم و سامان شماره تلفن هم رو دارند و چندباری با هم تلفنی حرف زدند و یکی دو باری بابت یه سری کارها، این خانم با سامان ارتباط گرفته، حتی پیج اینستاگرام هم رو دارند و بارها این خانم از سامان تعریف کرده و .... عملا این گزینه هم قابل انجام نبود، شاید اگر غریبه بودند، میشد اینکارو کرد...

به هر حال من مجبور شدم اینکارو انجام بدم، خب اگر این خانم قسطها رو به موقع بده مشکلی پیش نمیاد، اما به هر حال ته دلم یه سری نگرانیها دارم، هم بابت وام سال بعد خودم (البته زنگ زدم ادارمون گفت برای وام خودت بهت کسر از حقوق میدیم، اما به جز اون دیگه نمیدیم، امیدوارم تا اون وقت سر حرفشون باشند) هم بابت اینکه به هر شکلی ارتباطم با این خانم قطع بشه، مثلا بازنشسته بشه یا مهاجرت کنه و نتونم باهاش در ارتباط باشم و .... دیگه توکل به خدا، بیشتر از این کاری ازم برنمیومد، نمیشد بگم نمیخوام ضامنت بشم که.... به خدا ته دلم هم مشکلی نداشتم و دلم میخواست کمک کنم و تا جایی که بشه و کاری ازم بربیاد به همه کمک میکنم (بماند که ازش دلخور بودم بابت همون قضیه اینستاگرام) اما خب نگرانیم بابت آینده و وام خودم و مسائل دیگه هم بود، به هر حال مبلغ بالایی بود و نگرانی هم داشت...به هر حال گذشت، ممنون میشم از دوستان عزیزم که الان که کار تموم شده، به من نگید اشتباه کردی و باید بهانه میاوردی و قبول نمیکردی و .. چون فقط نگرانیهام بیشتر میشه و بیشتر اذیت میشم...من به هر راهی متوسل شدم و نشد، انشالله که تهش خیر باشه و خدا هم هوای من رو داشته باشه...

اینم از قضیه ضمانت که باید اینجا مینوشتم...بگذریم از این موضوع! نوشتنش هم عصبیم کرد!

+++++++  بالاخره سرخ کن بدون روغن خریدم، مارک گوسونیک 9 لیتری دوقلو یعنی دو تا مخزن 5/4 لیتری، این مدت هم که نبودم بخشیش بابت تحقیق برای خرید سرخ کن و سفارش دادن و بعدش هم یادگیری کارکردن باهاش بود که برای هر دو مرحله کلی وقت اختصاص دادم و وسواس نشون دادم! یه سرگرمی جدید شده بود برام، قیمتش به نسبت خیلی برندهای مطرح مثل فیلیپس و کن وود و دلونگی و نینجا ارزونتر بود و تو دیجی کالا دیدم نظرات مثبت  زیادی براش ثبت شده (البته دیجی کالا گرونتر میداد و من ازش نخریدم و حضوری از بازار امین حضور خریدم) ، برام مهم بود که بتونم براحتی باهاش کار کنم و ضمن داشتن قیمت مناسب کیفیتش خوب باشه، همون شب اول که سفارش دادم باهاش سیب زمینی سرخ کردم که تا غافل شدم و رفتم بچه ها رو بخوابونم نود درصدش سوخت! بعدا فهمیدم دما و مدت زمانش زیاد بوده (دمای پیش فرض خودش گذاشتم اما باید تغییرش میدادم و به اون دمای خودش اعتماد نمیکردم و یا لااقل بیشتر سرکشی میکردم) و اینکه باید وسط کار تکون میدادم سبد رو و من اینکارو نکرده بودم، خلاصه که همون اول کاری کلی ناامید شدم، بلافاصله بعدش دوباره سیب زمینی جدید ریختم توش و اینبار بهتر سرخ شد، اما بازم راضی نبودم...حالا همه اینکارها ساعت یک شب! روزهای بعدش مدت خیلی زیادی صرف کردم برای خوندن روش کار با دستگاه و جستجو در نت و اینستاگرام برای بررسی نحوه پخت و درجه و زمان پخت مناسب مخصوص هر ماده غذایی و خوندن دفترچه راهنمای خود دستگاه  و ... فردای  روز خرید باهاش کیک درست کردم و با اینکه  همیشه با قابلمه کیک های خوبی درست میکنم و از نحوه پخت و ترکیب مواد کیکم مطمئنم اما تو دستگاه خراب شد! داخلش خمیر موند و بیرونش خشک، حسابی ناامید شدم اما من این مدلیم که دست از تلاش برنمیدارم و مجددا همون موقع دوباره سعی میکنم،  بخصوص که برام مهم بود هر طور هست قلق درست کردن مواد غذایی مختلف تو سرخ کن دستم بیاد و مطمئن بشم دستگاه خوبی خریدم... یکساعت بعد یه کیک دیگه با دمای جدید اما حجم کمتر درست کردم و این دفعه خیلی بهتر شد، بماند که گاهی سامان مسخره میکرد و میگفت سرخ کن شده برات اسباب بازی و همه فکر و ذهنت شده این سرخ کن و شما زنها چه موجودات عجیبی هستید!  بهش گفتم اگر من کارکردن باهاش رو یاد بگیرم میتونم کلی چیزهای خوشمزه رو تو زمان کمتر درست کنم! فرداش باهاش دو تیکه مرغ سوخاری و کمی هم مرغ بریان درست کردم (البته تیکه های کوچیک که اکر خراب شد یا سوخت، موادم حروم نشه) و سبزیجات کبابی و .... خدا رو شکر مرغم برای بار اول خوب شد اما خب به نظرم جا داشت بهتر مغرپخت بشه! سبزیجاتم هم کمی خشک و چروک شدند و اینبار باید با روش دیگه ای درست کنم اما مجموعا برای بار اول بد نبود، دیگه این دو روز اخیر هم برای بار سوم باهاش سیب زمینی سرخ کردم برای خورش قیمه که اینبار طبق فیلمی که از نت دیدم جلو رفتم و عالی شد، دیروز هم یه کیک بزرگ درست کردم و اونم خیلی خوب شد (نصف بیشترش رو دادم به همسایه)، دیشب هم باهاش برای اولین بار پیتزا درست کردم که به نظرم اونم عالی شد و خلاصه بعد کلی بالاپایین کردن و چندبار شکست احساس میکنم کم کم کار باهاش رو دارم یاد میگیرم و برام خیلی جذابه و از خریدش پشیمون نیستم، حالا درست کردن مرغ بریان درسته و کامل و مرغ شکم پر و ماهی و میگو و لازانیا و شیرینی هم جز برنامه های آیندمه....البته باهاش غذاهای منجمد و یخچالی و غذای بچه ها رو هم گرم میکنم و حس میکنم از مایکروفر خطرات کمتری از حیث سلامتی داره.

+++++++ این مدت دو سری از اینستاگرام لباس بچه هم سفارش دادم، برای خودم قبلا چندباری خرید آنلاین انجام بودم اما اولین بار بود برای بچه ها اینترنتی سفارش میدادم، به نظرم قیمتش خیلی مناسب اومد، یکم نکران بودم مبادا نرسه یا دیر برسه و ... که خدا رو شکر رسید و خیلی هم راضی بودم از جنس و کیفیت کار.... دیگه دیروز یه سری دیگه هم سفارش دادم که تقریبا نود درصد خرید عید بچه ها تکمیل بشه، خب از قبل هم طی این دو سه ماه اخیر و بخصوص قبل تولد نیلا یه سری لباس خونه و دو تا پیراهن بلند برای نیلا و دو دست بلوز شلوار برای نویان گرفتم که فکر میکنم کافیه، حتی زیاد هم هست، البته باید برای هر دو کفش بخرم و برای نویان هم یه شلوار بیرون.... خودم فکر میکنم خرید زیادی نداشته باشم، این دو سه ماهه چنددست لباس تو خونه و یکی دو تا لباس مهمونی طور برای خودم خریدم، از قبل هم دارم، با توجه به اینکه جای خاصی نمیریم و ماه رمضان هم هست و من هم روزه میگیرم، ترجیح میدم به جز کیف و کفش که اصلا ندارم و کهنه شدند و یکی دو دست لباس خونه چیز دیگه ای نگیرم، مانتویی که پارسال برای عید گرفتم فقط یک جا پوشیدم، به نظرم همون مناسب باشه (بماند که زیاد هم دوستش ندارم و از خریدش راضی نیستم اما بهتره امسال ولخرجی نکنم)، الان هم که دیگه بیشتر شومیز مد شده و شاید برای خودم یکی گرفتم نمیدونم، سامان هم کفش و تیشرت و یه شلوار میخواد، باید ببینم وقت میکنم بچه ها رو بذارم و برم خرید....غیر از لباس یه سری وسایل بهداشتی و آرایشی و ماسک مو و... احتیاج دارم که احتمالا خیلی گرون بشه، دیگه باید حداقل سه تومن برای همین لوازم بهداشتی کنار بذارم.

+++++++ با اینکه برنامه رفت و آمد و سفر خاصی به جز همون همیشگی ها نداریم، اما خب برای عید وقت چند کار زیبایی از آرایشگاه گرفتم، 18 اسفند رنگ مو شایدم هایلایت (هنوز تصمیم نگرفتم با توجه به هزینه بالای هایلایت وگرنه ترجیحم اینه بعد مدتها هایلایت کنم موهام رو)، 24 اسفند کاشت مژه (سه بار قبلاً انجام دادم و راضی بودم)، 25 اسفند کاشت ناخن (درواقع ترمیم چون ناخنام چندماهیه که کاشت هست) و البته کراتین مو که مدتها بود تو فکرش بودم... اینکه میگم هنوز شک دارم موهام رو رنگ کنم یا هایلایت بابت همین هست که هزینه کراتین بالاست، شامپو و ماسک موی مخصوص موی کراتینه هم هزینش جداست. هایلایت هم بکنم حسابی هزینه هام بالا میره، یکم هم مرددم که رژ لب دائم بزنم یا نه که خب بیشتر نظرم منفیه بابت اینکه محل کارم اجازه اینکارها رو نمیده و بخوام کمرنگ هم بزنم که دیگه فایده نداره.... احتمال زیاد انجام نمیدم، تازه قصد دارم هفته بعد برم مزونیدلینگ پوست صورتم بابت لکهای بارداری و البته بوتاکس که این دو تا به تنهایی و بدون کرمهای پوستی که بعدش باید بگیرم دو تومن میشه.... خلاصه سالی یکبار انجام یه سری کارهای پوستی برام لازمه، ، بماند که تو این گرونی، هزینه هاش کم نیست اما خب منم اینهمه سال دارم کار میکنم که بتونم گاهی از این دست کارها انجام بدم.

+++++++ برای عید احتمالا بریم رشت و شاید اگر شد یکی دو روزی سمنان، اما اینکه چطوری بریم یا اصلا حتما بتونیم بریم معلوم نیست، بخصوص که مادرشوهرم اینا منزلشون در رشت رو فروختند و الان دنبال پیداکردن خونه جدید هستند، البته میگه برای عید جابجا نمیشند و احتمالا اواخر فرودین بشه، اما خب بازم مشخص نمیکنه، باید ببینیم چطور میشه. از طرفی بعد دو سال که سامان ایام عید بیکار بود، الان 4 فروردین باید بره سر کار و باید هر جایی باشیم برگردیم، قضیه تمدید دورکاری خودم  برای سال بعد هم آخر اسفند به امید خدا معلوم میشه که انشالله که به خیر بگذره و ادامه دار باشه و ایام عید امسال دغدغه سر کار رفتن نداشته باشم انشالله، (هفته دیگه یکشنبه باید برم سر کار بابت گزارش کار و صحبت راجب ادامه دورکاری، الهی که خدانظر کنه و به خاطر بچه ها هم که شده چند ماه دیگه هم دورکار بمونم انشالله.) ماه رمضان هم که هست و چون من روزه میگیرم دلم نمیخواد بابت سفر طولانی، مدت زیادی از روزه گرفتن عقب بمونم....یعنی مدت سفرمون کوتاه هست، حالا ببینیم چطور پیش میره. الهی که با وجود دورکار بودنم، دریافتی اسفندماهم خوب باشه (سال قبل عالی بود شکر خدا) و بتونم به همه هزینه ها برسونم و مثل سال قبل پس انداز هم بکنم...

+++++++ تا آخر سال باید یه سری آزمون آنلاین هم برای سر کارم بدم، کار راحتی نیست و باید جزوه ها رو از نت دانلود کنم و بخونم و امتحان هم تستیه، از همکارم خواهش کردم یه روزی که برای اون هم مناسب باشه، برم اداره و با کمک هم آزمون آنلاین رو انجام بدیم، باید سعی کنم تا آخر سال صد ساعت آموزشیم رو بگیرم و سال بعد هم صد ساعت دیگه که انشالله تا سال 1404 یه ارتقای رتبه داشته باشم و یه مقدار کمی حقوقم اضافه بشه... امیدوارم از عهدش بربیام.

+++++++ برنامه رژیمم رو همچنان دارم، وزنم به آهستگی پایین میاد اما خب بازم مقدار قابل قبولی کم کردم البته زحمت زیادی هم کشیدم...همچنان میخوام سه کیلوی دیگه کم کنم، بعد اون میام اینجا بیشتر راجب کاهش وزنم و مقداری که کم کردم مینویسم. فعلا دوست دارم هدفم محقق بشه و بعد درموردش بیشتر بگم.

+++++++ درمورد خونه تکونی نمیدونم کار خاصی امسال انجام بدم یا نه...راستش انگیزش رو ندارم، دو سال گذشته نسبتا خوب خونه و زندگی رو نزدیک عید مرتب کردم، اون سال که نویان رو باردار بودم که دیگه در حد خیلی زیادی خونه تکونی کردم که اتفاقاً خطرناک هم بود برام اما امسال که خونه هم هستم اصلا حوصلش رو ندارم، بچه ها حتی یک هفته هم نمیذارن خونه تمیز بمونه...از طرفی همش میگم خدا رو چه دیدی شاید اوایل سال بعد جابجا شدم و خلاصه انگیزم کمه، راستش انقدر کار بچه ها و رسیدگی به امورات اونا و آشپزی و کارهای متفرقه خونه و اداره و ... وقتم رو میگیره که جون و حال و حوصله خونه تکونی عمیق رو ندارم، بخصوص که بچه ها هم در عرض چند روز خونه رو همون طوری میکنند که بود!  وقت اضافه هم داشته باشم ترجیج میدم برای خودم برم تو اینستاگرام یا کتاب بخونم یا با بچه ها بازی کنم یا به نیلا آموزش بدم.... حالا از 15 اسفند به بعد ذره ذره یه سری تمیزکاریهایی میکنم اما اینکه مثل سالهای قبل وقت و انرژی زیادی بذارم فکر نکنم بتونم بخصوص که سامان هم دیگه توان و انرژی سابق رو نداره که کمکم کنه....دیگه تا چی پیش بیاد.

+++++++ نیلا همچنان کلاس نقاشی و موسیقیش رو میره، کلاس نقاشیش رو سه جلسه ست رفته و خدا رو شکر راضی کننده هست، اما کلاس موسیقی رو که دو جلسه رفته متاسفانه نه، مربیش میگه از بقیه بچه های کلاس عقبه، سامان چندباری تلاش کرد بهش بعضی چیزهای مربوط به موسیقی بلز رو که معلمش فیلمش رو فرستاده یاد بده اما اصلا تمرکز نمیکرد و همش حواسش اینور اونور بود و سامان حسابی ناامید شده بود که این بچه موسیقی یاد بگیره! مربیش هم میگفت از بقیه کلاس عقبه (البته دو جلسه رفته کلاً) و راستش منم یکم ناراحت و دلسرد شده بودم که شاید مشکل یادگیری داره اما الان یکی دو دفعه هست که خودم باهاش یکم تمرین میکنم، میبینم نسبت به تمرین کردن سامان باهاش، بهتر تمرکز میکنه و خود سامان میگه انگار با تو بهتر یاد میگیره...انگار سامان همراه با آموزش دادن، یکم بهش استرس میده.... حالا واقعا نمیدونم آیا بچم مشکل تمرکز یا نقص توجه داره یا نه، هنوز زوده ناامید بشم، خودم باهاش کار میکنم و الان چند تا فیلم آموزشی دیدم که بتونم با نیلا تمرین کنم، امیدوارم بچم منو سربلند کنه و نگرانیهام بابت تمرکز نداشتنش از بین بره به امید خدا، البته تمرین کردن با نیلا با وجود نویان خیلی سخته! همش ساز رو از دستش میگیره و میخواد خودش بزنه و باید صبر کنیم نویان آخر شب بخوابه بعد تازه با نیلا  کار کنیم که اون موقع خود نیلا هم هم خسته و خواب آلوده... به هر حال کاریه که شروع کرده و دلم نمیخواد ازش ناامید بیرون بیایم، اینبار که مربیش گفت با نیلا بیشتر تمرین کنید و از بچه ها عقبه، هم من و هم سامان خیلی ناراحت شدیم، انگار اولین شکست ما به عنوان والدین بود، اما تصمیم گرفتیم این ناامیدی رو به بچه منتقل نکنیم و الان هم تمرینات آموزشیش رو خودم عهده دار شدم (تا الان چون سامان میبرده  کلاس و میاورده و خودش میرفته سر کلاس موسیقیش برای ضبط فیلم آموزشی برای تمرین با نیلا، سامان خودش با نیلا تمرین میکرد و من فقط گوش میکردم و خب پیشرفت خاصی هم نیلا نداشت اصلاً).

اما خب مربی کلاس نقاشیش که باهاش صحبت کردم گفت نیلا عالیه و خیلی راضی بود.... ایشالا سال بعد در کنار این دو کلاس، یه کلاس ورزشی هم میفرستمش، فعلا تمرکزم رو همین دو تا کلاس هست که ایشالا بچم بتونه فضای کلاسی رو تجربه کنه و دوستانی پیدا کنه و انشالله مهارتهاش بیشتر بشه، نمیخوام برنامه هاش رو زیاد هم شلوغ کنم، بخصوص که تازه هم کلاسهای آموزشی رو شروع کرده، فعلا که خودش از هر دو تا کلاس خیلی راضیه و ذوق رفتنش رو داره شکر خدا. خودم هم گاهی تو خونه باهاش به انگلیسی حرف میزنم و یادگیریش هم خوبه، گاهی موقع مسواک زدن با هم به انگلیسی شعری درمورد مسواک زدن میخونیم و یه سری دستورات رو بهش به زبان انگلیسی میدم...اما خب نمیخوام در این زمینه یادگیری زبان دوم فشار بهش وارد کنم یا مثلا تمرینات اجباری داشته باشم و ... فعلا در حد تفننی هست و از این جهت که خودش هم علاقه نشون میده به زبان انگلیسی و بخصوص زبان عربی (نیلا به واسطه دیدن شبکه جم عربی شدیداً به زبان عربی علاقمنده!) جلسات مشاورش هم هر دو هفته یکبار در جریانه، نه میتونم بگم خیلی موثر بوده و نه خیلی بی تاثیر، فعلا که تلویزیون همچنان قطعه و استفاده از گوشی هم به حداقل رسیده، اونم بیشتر برای آهنگ یا موقعیکه به نویان غذا میدم، اما خب اینکه بگم تاثیرش خارق العاده بوده نه اینطور نیست اما یه نشانه های مثبتی هم میبینم که منو به ادامه مسیر امیدوار میکنه، هرچند که تحمل نبود تلویزیون برای من همچنان راحت نیست اما کم و بیش عادت کردم و از روزهای اول بهتره، شبها هم گاهی با سامان رادیو آوا گوش میدیم و یه جوری میگذرونیم اما خداییش هیچی تلویزیون نمیشه، بدون تلویزیون خونه خیلی دلگیر میشه، اما خب حداقل تا عید یا ماه رمضون این روند بی تلویزیونی رو ادامه میدیم و بعدش هم انشالله سعی میکنم با مدیریت زمان، تلویزیون رو بذارم روشن بشه. امیدوارم که بتونم. در حال حاضر روزی چند صفحه از کتاب "دویست راه تقویت عزت نفس در دختران" رو میخونم و دارم تلاش میکنم نکاتی رو که میگه در ذهن بسپرم.

+++++++ نویان هم ماشالله روز به روز بزرگتر میشه و الان حرف زدنش خیلی بهتر شده و یه سری جملات و کلمات رو خیلی خوب ادا میکنه. عاشق وقتی هستم که منو "مرضی" صدا میکنه یا با صدای بلند و کشدار موقع عصبانیت میگه "مرضیییه"... حرفهام رو خیلی خوب متوجه میشه و دستوراتی که میدم رو انجام میده، خیلی از جملات و عبارات دستوری رو هم بیان میکنه و منظورش رو میرسونه، مثل "بدار (بردار)، بذار، بده، تمام شد، "خه یاب شو" (خراب شد) درس کو (کن)، خاموش شو (شد)، باز کو (باز کن) نخو (نخور), بوخو (بخور وقتی چیزی میذاره دهن من) روشن شو، بالا، پایین (یعنی منو بالا بذار یا بیار پایین)،  بگل کن (بغل کن) آب بده، آب بیریز، شیر بده، گذا بده (غذا بده،)، دس بده (دستمال بده موقعیکه مثلا چیزی میریزه روی فرش و کثیفش میکنه و میخواد خودش پاک کنه که من عصبانی نشم!)، "شیر باخ" (شیر ریخت)، "انداخ" (انداخت).  بداش (برداشت) حممو (حموم)، "دشویی" (دستشویی)، "آب بایی" (آب بازی) "دائه" (داغه)، باشه (موقع تایید حرفی که بهش میزنم) ماشین، "زن زد" (زنگ زد)، قط شد" (تلفن)، "بابا رفت"، "بابا کیجاعه " (بابا کجاست)، «,تمام شد» (بعد تموم شدن شیشه شیرش)، "کیکا به», (کیک بده،)، «خاکا» یعنی خودکار، پیشی ، هاپو، دایی (چایی).... صدای گربه و سگ و کلاغ رو هم خیلی بامزه درمیاره. یکی از بامزه ترین رفتارهاش وقتی هست که پیپی کرده و مثلا پاش سوخته، خیلی مظلوم طور میگه "مامان پی پی" یعنی پی پی کردم! یه وقتها که دراز کشیدم و چشمام رو بستم، میاد بوسم میکنه و دستم رو میگیره و میگه "مامان پاشووو" انقدر مظلوم طور میگه که دلم نمیاد به دراز کشیدن ادامه بدم و پا میشم بغلش میکنم، هر چیزی که میخواد دستم رو میگیره و منو به سمتش میبره که بهش بدم، عاشق اینه که بشینه رو اسب چهارچرخش و یه کلید هم دستش بگیره و به من سلام کنه بعد فوری بگه "خدافس" (خداحافظ) و بای بای کنه و با اسبش دور بشه.... الهی دورش بگردم انقدر شیرینه.

هر کاری میخواد بکنه قبلش اجازه میگیره و اینو هم از نیلا یاد گرفته، مثلا میگه «مامان بخوابه؟» یعنی مامان بخوابم؟ یا «مامان بخویه» یعنی مامان بخورم؟ بازیها و رفتار نیلا رو عیناً تقلید میکنه که گاهی خوبه گاهی بد! مثل نیلا، ادای سوارشدن داخل آسانسور رو در میاره و آهنگ داخل آسانسور رو با دهنش درست می‌کنه و آخرش میگه «طبگه ششو» یعنی طبقه ششم که خونه ما هست! 

به شدت احساسی و مهربون و با محبت و البته مشخصه مثل باباش عصبی دلسوز (چه تناقضی).... نیلا که از بلندی یا روی اوپن آشپزخونه بالا میره سریع میاد به من گزارش میده و میگه "مرضی آبی بایا رف!" (آبجی بالارفت!) صداش که میکنم خیلی بلند جواب میده "به یه" یعنی بله! عاشق بیه گفتنش هستم! بعد بهش میگم نویان چکار میکنی؟ میگه "بازی کنم" یعنی دارم بازی میکنم! عاشق حرف زدن با تلفن هست و با هر کی حرف میزنه اولش میکه "سیام" یعنی سلام و بعد میگه "خوبی؟" خیلی با نمک "خوبی" رو میگه نمیتونم اون لحظه بوسش نکنم! به نظر میرسه خیلی به کتاب خوندن علاقه داره و با اشتیاق نگاه میکنه و ورق میزنه و ازم میخواد براش بخونم. گاهی برای اینکه ازم امتیاری بگیره منو به اصطلاح خودمون به خوشی میگیره و با لحن و صدای خاصی با من حرف میزنه و منو میبوسه و بغل میکنه و نازم میکنه. گاهی به تقلید نیلا که روزی چندبار به من و باباش میگه دوستت دارم، نویان هم میگه مرضیه "دوس کاپه" یا گاهی «دوستاپه» (یعنی دوستت دارم!)، یه وقتها که از دست نیلا عصبانی میشم و مثلا بلند باهاش حرف میزنم فوری با لحن بامزه ای میگه "چیکا کد؟" یعنی (چیکار کرد؟)، یا وقتی نیلا عصبی میشه و منو یه کوچولو میزنه، فوری میرسه و میگه "ماما زد"! یا گاهی وقتی کاری میخواد انجام بده و من مانعش میشم، با صدای یکم بلند میگه "نکن بابا عهههه!" و این "عه روغلیظ و کشدار میگه، درست مثل خودم! کلمه بابا هم اینجا کاربردش همون ای بابا هست که من زیاد استفاده میکنم و نویان هم که خدای تقلید!

یه کلمه ای که همین دو روز اخیر یاد گرفته و من اولش باورم نمیشد "بیشور" (بیشعور) هست! اولش فکر کردم اشتباه میشنوم اما این دو روز چندباری تو عصبانیت تکرار کرده، همین چندقیقه پیش بهم گفت "نکن بیشور" اولش خندم گرفتم چون خیلی زوده واسه یادگرفتن چنین حرفی! بعدش یکم ناراحت شدم، بیشتر بابت اینکه احتمال زیاد از من یا باباش شنیده دیگه. خلاصه که اولین حرف بد زندگیش رو این بچه پریروز زد!   هر چی هم بهش بگیم مثل طوطی تکرار میکنه. تا عدد ده یکی در میون می‌تونه بشمره، الفبای انگلیسی رو به تقلید از نیلا خیلی شبیه به خودش و با آهنگ مخصوص میخونه، آهنگ «بیبی شارک دو دو دو دو»  که مامانا احتمالا شنیده باشند رو زیر لب با خودش زمزمه می‌کنه. یه وقتها که بهش محبت میکنم یا چیزی که میخواد رو بهش میدم بهم میگه «مسی» یعنی مرسی! اصلا می‌خوام قورتش بدم اون موقع، گاهی هم که من بهش میگم مرسی اون بهم جواب میده «خاش» همون خواهش میکنم !  موقع خوابیدن بهمون میگه "شب ب خر" (یعنی شب بخیر) و برامون بوس میفرسته و حتما باید من و نیلا رو بغل کنه و بره بخوابه (بیشتر وقتها شبها سامان میخوابونتش) .... با دست و دهنش برامون موقع خوابیدن یا بیرون رفتن و خداحافظی، بوس میفرسه که سامان از این کارش خوشش نمیاد و میگه یه کار دخترونست و نمیخوام بچم مثل دخترها بشه! اما من عاشق همین کارش هستم، به نظرم خیلی زوده که سامان از الان نسبت به این رفتارهاش حساسیت نشون میده، در کل که این بچه خیلی دوست داشتنی شده و به معنای واقعی کلمه براش میمیرم من،یک ماه و اندی دیگه 2 سالش تموم میشه، هنوز بهش شیر خشک میدم اما بعد عید قطع میکنم، فقط کاش میشد زودتر از پوشک بگیرمش، عجله ای ندارم و مدت کافی صبر میکنم تا آمادگیشو پیدا کنه، اما دلم میخواد هر چه زودتر از شیر خشک و پوشک خلاص بشم! امیدوارم این مراحل به راحتی برام بگذره. حالا ایشالا بعدترها یه پست اختصاصی بنویسم راجب شیرین کاریها و بامزگیهای بچه ها که بمونه و ثبت بشه....


فعلا همینا.... خواستم یه گزارشی بدم از اوضاع و احوالم این روزها بعد از دو هفته که ننوشتم. یه سری برنامه هایی برای سال بعد دارم که از الان بهم نگرانی میده اما دارم سعی میکنم با توکل به خدا، برم جلو و انشالله که به خوبی از عهدش بربیام. شما هم برام دعا کنید.

 امیدوارم این روزهای آخر سال برای همگی خوب بگذره، برای ما هم....

نظرات 20 + ارسال نظر
مهناز شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 14:28

سلام عزیزم .میشه ادرس سایتی که لباس برای فسقلیات خریدی رو بهم بگی؟ منم قصد خرید برای دختر چهارسالم دارم اما به سایتها و پیجها خیلی اطمینان ندارم

سلام مهناز جان
بله حتما
سایتش ninii_jon هست
به نظرم برای لباسهای بچه گانه تو خونه قیمت مناسبی داره، لباسهای بیرونیش هم قیمتش بد نیست، به نظر میرسه بیشتر لباسهای تو خونه میاره البته.
منم برای لباس بچه اولین بار بود اینترنتی سفارش میدادم، جنس و کیفیت کارها هم به نسبت قیمتش خوب بود و اینکه ظرف حداکثر شش روز هم هر دو سری که سفارش دادم رسید خودش یه امتیاز مثبت بود.

سارا شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 12:32

قربونت برم
_در مورد وبلاگ گاهی به رمزدار کردنش فکر کردم.شاید یه روزی انجامش دادم.با حرفت خیلی موافقم.نوشتن ذهن آدم رو باز میکنه و فشار از روی دوشت برداشته میشه.
_عین حرفهای شما رو من و همسرم داریم.میگم عمرمون گذشت و خوشی نکردیم.من و همسر خیلی اهل سفریم ولی به خاطر گره هایی که از بدو ورودمون به رشت اتفاق افتاد هیچ جا نرفتیم.
_در مورد پدر.....نه جانم....پدر من ۷ ساله که آسمونی شده.یه روز صبح خیلی بی خبر قلبش واسه همیشه از تپش افتاد و دیگه هیچ وقت زندگیم مثل قبل نشد...

به نظرم که ایده خوبیه سارا جان، شاید حال خودت رو هم بهتر کرد یا حداقل تونستی با حرفها و نظرات دوستان، به راهکارهای خوبی برسی...هر موقع صلاح دونستی به نظرم فکر خوبی باشه منم کلی استقبال میکنم
بله، از اینجا به بعد حقمونه که یکم بیشتر به خودمون فکر کنیم، بقیه که حال و روز ما انقدرها براشون مهم نیست، باید خودمون به فکر خودمون باشیم، شما هم که بچه ندارید دستتون خیلی بازتره سارا جان، حسابی برای خودتون وقت بذارید.
الهی بگردم، نمیدونستم عزیزم خدا رحمتشون کنه، روحشون شاد و درآرامش باشه. الهی که به حرمت دعاهای پدر، حال دلت خوب بشه

سارا شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 08:38

عزیزم کامنتتو خوندم چشمام قلب قلبی شد.ممنونم که به یادمی و واسم دعا میکنی.مشکل ما همچنان به قوت خودش باقیه ولی از خدا ناامید نیستم.به هرحال بعد از شب،سپیده صبح طلوع میکنه.
من یه زمانی وبلاگ داشتم.خیلی سال پیش.مجرد بودم بعدها حذفش کردم.الان هم بدم نمیاد بنویسم منتها من وسواس فکری میاد سراغم.مثلا به خودم میگم نکنه یه اشنا منو بخونه...نکنه زیاده روی کرده باشم در گفتن زندگیم....واسه همین کلا سراغش نمیام چون یه دغدغه اضافه میکنم به خودم.
در مورد سال ۱۴۰۲ هم که اول فروردین تهران از ماشینمون دزدی کردن و ما مجبور شدیم با حال خیلی خیلی بد برگردیم خونه...شروعش اینجوری بود و تا همین الان هم دچار مشکلات هستیم.
عزیزم اصلا برای دیدار با هم خودت رو اذیت نکن.به چشم پیشنهاد ببینش.میتونی قبول نکنی.من کاملا درکت میکنم
ما هم تصمیم گرفتیم عید بریم سفر که غم از دلمون شسته بشه.دلم واسه بابام تنگ شده.این پونزده اسفند که برسه میشه ۷ سال که ندیدمش

قربونت برم عزیز من. من دوستت دارم و به یادت هستم، الهی که به حق همین ایام شادی و جشن امام زمان، مشکلت حل میشه و با خبر خوب برمیگردی.
منم نگرانی های خودم رو بابت نوشتن تو وبلاگ داشتم و هنوزم دارم، یکبار مطمئن شده بودم همکارام نوشته هام رو خوندند و داشتم دیوونه میشدم، حالم خیلی بد بود، اما الان فکر میکنم این اتفاق نیفتاده و من حساس شده بودم، حالا شایدم افتاده ولی احتمالش رو کمتر میدونم، میخوام بگم درکت میکنم عزیزم...اما خب اگه جوانب احتیاط رعایت بشه و کلاً وبلاگ رو از همون صفحه اول رمزی کنی و رمز رو فقط به دوستان قدیمی بدی و به غریبه ها هم رمز ندی، احتمال خوندن آشنایان شاید به صفر برسه...نوشتن آدم رو آروم میکنه، فکر و ذهن آدم رو منسجم تر میکنه به نظرم اما اینکه میگی نمیخوای یه دغدغه به دغدغه هات اضافه بشه رو درک میکنم، مثل من که بیخود و بی جهت دغدغه ضمانت وام همکارم افتاد رو دوشم و هنوزم اذیت میشم، بین اینهمه مشکل، اینا دیگه مشکلات اضافی هستند خدایی که بقیه به آدم تحمیل میکنند و البته اینکه نمیشه هم نه بگیم، خودش یه معضل بزرگیه.
ماشین ما هم ازش دو بار همین امسال دزدی شده! یکبار که خود ماشین رو اسفند 97 بردند و ما ایام عید ماشین نداشتیم! بعد 4 فروردین پلیس زنگ زد پیدا شده، چقدر روزهای بدی گذروندیم اون موقع! تازه الکی الکی نزدیک 30 تومن ضرر مالی خوردیم به پول سال 97! حتی یادآوریش هم عذابم میده اما بعدش یه سری اتفاقات مثبت افتاد شکر خدا، اون موقع به من میگفتند دزد زدن به آدم شگون داره، دلم میخواست اون موقع فحششون بدم اما بعداً دیدم انگار بعد اونهمه عذابی که کشیدیم یه مقدار شرایطمون بهتر شد...برای تو هم میخوام بعد اینهمه سختی به آرامش برسی سارا جان و مطمئنم همینطور هم میشه.
من از خدامه ببینمت عزیزم و حتما شرایطش باشه قرار میذاریم، اونکه گفتم معذبم بابت درگیریهای ذهنی خودمه که مثلا حس میکنم اگر یه دوست مجازی رو ببینم ممکنه ذهنیتش نسبت به من عوض بشه و .... و گاهی اعتماد به نفس دیدنشون رو ندارم، وگرنه که خیلی دوست دارم ببینمت سارا جون، این نگرانیهای فکری هم مهم نیست، ایشالا فصل بهار یه قرار بذاریم به امید خدا.
عالیه گلم! حتما برید! سارا جان من دیشب به همسرم میگفتم دیگه حوصله سرمایه گذاری و پول جمع کردن ندارم، دلم میخواد بعد اینکه خونه فعلی رو عوض کردیم کمی به خودمون راحت بگیریم و کمی هم خوش بگذرونیم! سفر بیشتر بریم و ...من دیگه 40 سالم شده و دارم وارد میانسالی میشم، به نظرم بعد اینهمه سختی حقمون باشه یکم هم شادتر زندگی کنیم!
الهی هفت سال ندیدیشون؟ چقدر سخت...انشالله در قید حیات هستند؟ خدا بهشون عمر باعزت بده. نمیخوام دلیل اصلی دوری رو بپرسم، به هر حال تو این سالها کم و بیش میدونم تو چه شرایطی زندگی میکنی، اما از خدا میخوام دیدارتون به یه نحو خوبی میسر بشه... دلم روشنه سال بعد برات سال خوبی هست. مطمئن باش بعد سختیها آسانی از راه میرسه...دیر و زود داره اما اتفاق میفته

نجمه پنج‌شنبه 3 اسفند 1402 ساعت 08:26 https://najmaa.blogsky.com/

عزیزم
انشالله مشکلی پیش نمیاد و قسط هاشو به موقع میدن
از جذابیت های اسفند همین پرداختی هاشه
خدا این کوچولوهای خوشمزه رو سالم و سلامت واسه ما حفظ کنه

سلام عزیزم
انشالله
بعید میدونم با این اتفاقاتی که سر گرفتن وامش افتاده بخواد قسطهاش رو تاخیر بنداره، در هر حال ایشالا که خیره
وای آره به خدا! فقط من همش دعا میکنم امسال با وجود دورکار بودن، حقوقی خوبی بگیرم، تجربه ای از پرداختی ها ندارم، هر کی یه چیزی میگه، امیدوارم که برای من و برای همه خوب باشه ایشالا، و البته برای تو
الهی آمین، نعمتهای زندگی هستند که البته ما رو کچل کردند

آرزو چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت 14:22 http://arezoo127.blogfa.com

مرضیه جان اگر بخوای هم دکلره کنی ( بابت هایلایت ) هم کراتین موهات خیلی آسیب میبینن
خواهرشوهر من پارسال هم هایلایت کرد هم کراتین رسما موهاش نابود شد کلی ریزش پیدا کرد
پروتیئنه کرد چندمدل قرص اینا مصرف کرد حتی رفت موهاشو کوتاه کرد تا جون گرفتن
کراتینه خیلی خوبه ها اینکه موهات همیشه شلاقی و صافه عالیه اما خب ضررشم زیاده
حالا در کل بازم بستگی به جنس مو داره اما خب بازم مواظب موهات باش که ریزش پیدا نکنن

سلام آرزو جون
ممنونم که گفتی، اینبار از آرایشگرم میپرسم ببینم نظرش چیه، شاید همون رنگ خالی گذاشتم، من همین الان هم موهام شدیدا ریزش داره، نمیدونم از وزن کم کردن هست یا چی!
یکماه پیش پونزده سانت از موهام رو کوتاه کردم بابت موخوره، بازم هست و بازم میریزه!
من یکبار کراتینه کردم سابقا، اولش عالی بود اما بعد دو ماه اثرش رفت! البته خودم هم خوب رسیدگی نکردم شاید.....
خلاصه که آرزو جون همین الان موهام در وضعیت افتضاحی هستند، نمیدونم چطور ریزشش رو متوقف کنم! زیاد حوصله روغن زدن و اینکارها رو هم ندارم، باز اگر بدونم صددرصد موثره اینکارو میکنم! شاید قبل کراتین یکم دیگه کوتاه کردم موهام رو

نگار چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت 01:24

سلام.وقت بخیر.خدا را شکر که شاد و سرحالی.اولین پستی بود که ازت خوندم و کیف کردم.اونجاهایی که چقدر قشنگ از نیلا گفتی که چقدر نقاشیش خوبه.لذت بردم.تکیه کلام مثبتت خیلی میتونه اثر خوبی روی نیلا داشته باشه.مطمئن باش دختر زبر و زرنگ و تیز هوشی هست فقط شرایط براش مهیا نبوده.پسر منم هم به موسیقی علاقه نداره.با اشتیاق کار نمیکنه.ولی در عوض نقاشی و کاردستی را خیلی دوست داره.زیاد اذیتش نکن.مدلهای بچگانه نقاشی از نت براش پیدا کن و باهاش تمرین کن ببین چه خانم نقاش درجه یکی تحویل میگیری.انشا ا..همیشه زندگی به کام خودت و خونواده ات باشه.

سلام عزیزم، ممنونم خانمی، شاد و سرحال که به اون معنا نبودم اما نسبت به بعضی روزهای سخت دیگه، در فشار کمتری بودم... ممنونم از نگاه مهربونت عزیزم.
به نظر من هم نیلا باهوش و با استعداده اما از اموزش مستقیم فراریه و انگار حوصله نداره. پس پسر شما هم زیاد علاقه به موسیقی نداره، حالا نیلا فقط سه جلسه رفته، به نظر میرسه کلاسش رو دوست داره حتی آهنگ هایی که براش با بلز میذارم ببینه (از نت) با علاقه نگاه میکنه اما خودش دوست نداره تمرین کنه! دیگه نمیدونم چطوریه، این ترم رو میفرستم ببینم تا آخرش چی میشه ، بعد برای ترم بعد تصمیم میگیرم که بازم بفرستم یا صبر کنم بزرگتر بشه.
چشم عزیزم، سعی میکنم نقاشی رو باهاش بیشتر تمرین کنم، اما حتی درمورد نقاشی هم نیلا زیاد علاقه ای نداره مثلا بهش آموزش بدم و .... خدا به خیر کنه مدرسه رفتن این بچه رو
ممنونم خانمی، خدا خانواده و پسر گلت رو حفظ کنه انشالله

سارا چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت 00:39

عزیزم به قضیه وام دیگه فکر نکن.اینم میشه یه تجربه.
مرضیه من خیلی سال سختی رو پشت سر گذاشتم.پوستم کنده شد...امیدوارم ۱۴۰۳ برای هممون پر از خیر و آرامش باشه.
اگر عید اومدید رشت بهم اطلاع میدی؟دلم میخواد از نزدیک ببینمت و یه عالم حرف بزنیم...من هنوز برنامه ام مشخص نیست عید چیکاره ام.احتمالا شهر همسر بریم چون مادربزرگش فوت شدن و من به خاطر دوری و بعد راه نتونستم برم...
چقدر خوشم اومد به خودت و بدنت اهمیت میدی.
الاهی که سال پیش رو برات پر از خنده های از ته دل باشه،قلبت پر از نور و ارامش باشه.بهترینها روزی خودت و خانواده ات بشه

چشم عزیزم، سعی کردم فراموشش کنم و از خدا خواستم به وقتش اون هم دست منو بگیره
الهی آمین، تو وبلاگ نداری و من در جریان جزئیات زندگی تو نیستم اما مطمئنم سختی های زیادی کشیدی امسال، امیدوارم اون مشکلی که ازش حرف زدی حل شده باشه
قربونت برم عزیزم، حتما اطلاع میدم، اما خب راستش من یکم خجالتی هستم و معذب برای دیدن افرادی که فقط مجازی باهاشون ارتباط داشتم، همش نگران قضاوتهاشون راجب ظاهرم و ... بعد دیدنم هستم! بماند که خیلی دوست دارم ببینمت سارا جون... اگر عید هم نشد فکر میکنم اردیبهشت یا خرداد دوباره بریم، حتما باهات هماهنگ میشم. آخه عید مادر همسرم درگیر اثاث کشی هست و ماه رمضون هم هست و ما هم کوتاه میریم و برمیگردیم، اما دلم میخواد سال بعد بتونم بیشتر مسافرت برم، حتما ملاقات میکنیم انشالله عزیزم.
امیدوارم سال بعد برات خیلی سال بهتری باشه سارا جانم، از ته دلم دعا میکنم.
ممنونم از این دعاهای زیبا و آرامش بخش و از ته دل، الهی که همش به خودت برگرده مهربون

غ‌زل سه‌شنبه 1 اسفند 1402 ساعت 19:15 https://life-time.blogsky.com/

ببین مرضیه جانم

اینقدر خودت به تمرکز نداشتن نیلا فکر نکن

تاثیر منفی داره

قضیه موسیقی خیلی پیچیدست

ضمن اینکه هر آدمی یه بخشی از مغزش فعالتره و دلیل بر این نیست که بچه مشکلی داره

من ماهک رو نبردم اما دوستی که برده بود "استعداد یابی" میگفت دختر من امتیاز موسیقیش پایین بود و تو دوره استعدادیابی بهم گفتن یه دوره سبک بره تو حدود ۵ سالگی که هر دو نمیکره با هم رشد کنه (همون ارف رو برد)

وقتی نیلا تو نقاشی عالیه پس تو اون زمینه علاقه و استعداد بیشتری داره


از طرفی نمیدونم آموزشگاه نیلا چطوره

ولی آموزشگاه ماهک بچه های مثلا نیمه دوم ۹۶ رو فقط با همون رده سنی ثبت نام میکنه یعنی فقط نیمه دوم ۹۶ تو اون کلاسن

کلاس که شروع شد ماهک خیلی قوی بود اما ستایش خیلی سخت مضرابو میگرفت یا بیشتر حرف میزد تا حواسش به موسیقی باشه

دو ماه بعد این تفاوت خیلی فاحش شد

من با استادش حرف زدم و گفت اصلا نگران نباش. بچه ها تو فراگیری متفاوتند. تا یه جایی پیش میبرمشون و یک ماه بعد گروهاشونو عوض میکنم چون اگر نکنم هر دو آسیب میبینند. بعدش ماهک رو گذاشت تو یک گروه هماهنگ با سطح ماهک و ستایش هم رفت توی گروه مناسب خودش. به نظرم برای ستایش هم جای نگرانی نبود

ضمن این که نویان رو هم در نظر داشته باش

ماهک هر موقع دلش میخواست تمرین میکرد ولی گل دختر تو این امکان رو نداره

اگر امکانش باشه که وسط روز یه تایمی که نیلا سر حاله نویان با باباش بره به دوری بزنه خیلی خوب بود برای تمرین نیلا


بازم میگم مرضیه اینقدر نگران تمرکزش نباش. بهش ملکوت نده. نگرانیهات به نیلا منتقل میشه و باعث میشه تاثیر بزاره رو عملکردش و خودش هم مضطرب بشه. اگر دیدی الان آمادگی موسیقی نداره یا خیلی دوست نداره بره اصلا تو فشار نذارش. صدتا کلاس دیگه میتونه بره

درسته موسقی خیلی خوبه و ذهن ریاضیشون هم قوی میشه

ولی ممکنه به هر دلیلی نیلا باهاش اوکی نباشه


اصلا این به معنی شکست شما نیست. الان تا ۱۰ سالگی ما فرصت داریم استعدادهای بچه ها رو کشف کنیم و ممکنه از ۱۰ کلاسی که بزاریم دوتا سه تاشو عالی باشن یا حتی یکیشو

مثلا ما اگر استعداد رقص نداریم شکست پدر مادرمونه؟

ما که موسیقی نمیزدیم اون زمان شکست بود

واقع بینانه نگاه کن

صبور باش

و به دخترت فرصت بده

به این فکر کن که فقط برای مراودات اجتماعی بردیش کلاس و اگر دوستش نداشت ببر یک کلاس دیگه

البته که دو جلسه خیلی خیلی زوده برای نتیجه گیری

خیلی ها هم میبرن موسسه های استعدادیابی. شاید اونم کمک کنه ببینی تو کدوم حیطه ها براش سرمایه گذاری کنید و براش فرصت فراهم کنید که شکوفا بشه

سلام غزل جان
تو چقدر قشنگ و زیبا حرف میزنی، دو بار پیامت رو خوندم و واقعا برام آرامش بخش بود، خیلی ازت ممنونم عزیزم
اینکه از تجربت درمورد ماهک جان گفتی هم خیلی خوب بود، مربی موسیقی نیلا هم خیلی خوبه اما نمیدونم این حساسیتهایی که میگی مربی ماهک داشته درمورد سن و نحوه یادگیری بچه ها رو بعدتر لحاظ میکنه یا نه، فعلا سه جلسه رفته، فقط بهمون گفته نیلا انگار اصلا تمرین نداره که جلسه سوم ظاهرا راضی تر بوده،
اتفاقا یه موسسه استعداد یابی هم نزدیک خونمون هست، تو فکرش بودم که ببرم اما تو اولویتهام نبود که الان که تو هم یادآوری کردی، حتما سال بعد میبرمش، ببینم در چه زمینه هایی بیشتر علاقمنده و روی همون زمینه ها فعالیت کنه. شاید اصلا موسیقی توش نباشه (البته در ظاهر که علاقمنده اما حوصله تمرین کردن نداره اصلا!)
البته غزل جان این سری روانشناسش میگفت نباید نیلا رو کلاس میفرستادید و آموزش مستقیم الان براش اصلا مناسب نیست، بعد هم تاکید کرد ذره ای بهش برای تمرین فشار نیارید! تا خودش نخواسته، باهاش کار نکنید و به مربیش هم بگید نیلا همینطوری میاد و میره...راستش من چهار جلسه باقیمانده رو هم میفرستم (جلسه اول هم که کلا ثبت نام نشده بود و نرفته، کلا هفت جلسه داره که چهارتاش مونده) اگر ببینم حوصله تمرین و آموزش نداره، فعلا بیخیال میشم تا دو سه سال بعد.
اون قسمت حرفات که گفتی این اصلا به معنی شکست شما نیست خیلی به دلم نشست عزیزم، خدا ماهک جان رو حفظ کنه برات

عابر سه‌شنبه 1 اسفند 1402 ساعت 10:23

سلام . چرا از اینکه معاون بانک و... گفتن مطمئنید میخواید ضامن بشید ناراحت شدید؟ من احساس کردم دارن جوانب رو بهتون میگن ، از جیب خودشون که نمیخوان وام رو بدن ، به نظرم بانک، محضر خونه و ... اتفاقا درسته که بگن که این کارتون تبعات داره ، اونا که شما رو نمیشناسن ، نمیدونن چقدر آگاهی دارید. حالا توی رفاقت و همکاری و انسانیت این کار رو کردید، انشالله که مشکلی پیش نمیاد. ولی کلا خانمه به لحاظ اخلاقی چرا این مدلیه؟ چرا حالت طلبکارانه داره ؟ براتون کاری کرده که بهش مدیونید؟

سلام دوست عزیز
ناراحت نشدم اصلا، اما خب برخوردشون بیشتر از سر خشم بود، یعنی معلوم بود مثلا دلشون برای من نسوخته و فقط میخوان کار همکارم راه نیفته یا سنگ اندازی کنند.... تو جواب سارینا هم گفتم، اینکه از منی که ضامن هستم، چک بخوان یا مدام تاکید کنند مشکلی پیش بیاد پای شما گیره و ... (درحالیکه خود اون کسی که وام گرفته باید اول جوابگو باشه و یه ضامن دیگه هم که داره) یا مثلا ضامن دیگش رو خطاب کنند پیرزن (59 سالشه) اینا کاملا از روی خشم و تعصب بود بابت دعواهایی که همکارم سر این وام تو بانک راه انداخته بود.
منم به نظرم رفتار این همکارم درست نیست! همین حالت طلبکار بودن رو که گاهی تو محیط کاری هم داره، به خودش هم با زبان نرم گفتم وقتی کارت گیره و اینا میتونند سنگ اندازی کنند یکم مدارا کن! میگه خیلی مدارا کردم و تشکر کردم اما همش منو حواله میدند به روز بعد و ... خلاصه این خانم هم شاکی بود حسابی....
نه عزیزم هیچکاری نکرده که مدیونش باشم! شاید من براش کارهایی کرده باشم اما اون نه، ولی به دلیل اینکه سالهاست همکار مستقیم هستیم و هر روز هم رو میبینیم (البته به جز دوران دورکاری و مرخصی های زایمان من) و خب از گرفتاری پسرش سالهاست باخبرم، عملا نه گفتن من تبعات میتونست داشته باشه ، منظورم از جهت مثلا به هم خوردن دوستی یا سرسنگین شدن سر کار و .... به هر حال اگر مطمئن باشم مشکلی برای اقساطش یا وام سال بعد خودم پیش نمیاد ناراحت نیستم و دوست داشتم کمکی کنم، بماند که الان اگر مثلا خواهر خودم بخواد ضامنش بشم بابت وام این همکارم دیگه به من برگه کسر از حقوق نمیدن! حالا البته خدا رو شکر کسی از خانواده هم دنبال وام نیست اما کلی میگم.

مامان عسل و ارس سه‌شنبه 1 اسفند 1402 ساعت 00:24

سلام مرضیه جون منم دقیقا مثل شما ضامن همکارم شدم و همکار منم همسن همکار شماست با همون خصوصیاتی که شما گفتید
خلاصه وقتی پست شما رو خوندم داغ منم تازه شد
عزیز درمورد کلاس موسیقی دخترت البته چون خودم تجربه این مطلب رو دارم میگم ، به نظر من فعلا کلاس موسیقی نفرست تا وقتی بزرگتر بشه و ساز انتخابی خودش رو شروع کنه من دخترمو از اول ابتدایی گذاشتم اول بلز و فلوت و بعد پیانو با اینکه الان پیانو میزنه ولی خیلی برای تمرین کردن باهاش اذیت میشم مدام از زیرش در میره . اگر از اول نمی فرستادم میذاشتم بزرگتر بشه و یک راست ساز مورد علاقشو بزنه.
به نظر من بهتر هست به جای موسیقی، ورزش بره البته عزیزم این نظر شخصی منه و یا حداقل اگر موسیقی میفرستید جایی بره که کلاسش گروهی نباشه که مربیش با بچه های دیگه مقایسش نکنه .

سلام عزیزم...ایشالا که خوب باشی خانم، من از سری قبل که کامنت گذاشتید چندباری تو یادم اومدی. ایشالا که حال دلت خوب باشه.
پس دقیقا تجربه مشابهی داشتی! آدم اصلا نمیتونه نه بگه! اگر نه میگفتم، اعصاب خوردیهای بعدش از ضامن نشدن بیشتر بود! تنها راهش این بود این خانم اصلا به من نمیگفت!
راستش منم الان فکر میکنم شاید بهتر بود به جای موسیقی همون ورزش میفرستادم، کلاسهای ورزشی که تماس میگرفتم همه صبح بودند و منم با وجود نویان نمیتونستم ببرم و بیارمش. چهار جلسه از کلاسش مونده، اگر ببینم زیاد علاقه ای به تمرین و آموزش نداره فعلا بیخیال میشم تا همون دو سه سال دیگه که به قول شما با آگاهی بیشتری انتخاب کنه... من خودم بعد 5 سال بچه داری تازه میفهمم چقدر سخته بخوای به بچه ای که علاقه ای به تمرین کردن و آموزش نداره، به زور اجبار کنی که باید یاد بگیره! روانشناسش هم مخالف بود و گفت حالا که فرستادی، ذره ای بهش اجبار نکن و فشار نیار! اصلا آموزش مستقیم نباید ببینه با شرایط اضطرابی که داره و ....
باز خوبه که الان پیانو میزنه دخترتون، ماشالله بهش، اما قطعا تمرین کردن باهاش کلی ازتون انرژی برده، حالا خدا کنه یکم نتیجه بگیریم ما هم.
جلسه سوم که رفت موسیقی، مربیش راضی تر بود، اون سری هم میگفت انگار هیچ تمرینی نداشته، که البته داشت اما خودش پاش نمینشست و البته پدرش هم یکم سختگیری کرده بود...
اما خب من این ترم رو میفرستم اگر ببینم همینطوری پیش میره ترم بعد ثبت نامش نمیکنم دیگه
سال بعد هم حتما یه کلاس ورزشی مینویسمش، حالا یا ژیمناستیک یا شنا یا تکواندو

نگین دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 22:07

سلام عزیزم، منم سرخ کن بدون روغن دارم و ازش کاملا راضیم. سیب زمینی رو که عالی درست میکنه و آدم میتونه بدون عذاب وجدان بخوره

سلام نگین جان
چه خوب که ازش راضی هستی، بله سیب زمینی خیلی عالی میشه، منم از خریدم راضی هستم، هنوز ماهی و مرغ درسته بریان رو امتحان نکردم و تو برنامه های چند روز دیگه منه، اما فکر میکنم خوب بشن.
برای منی که همش دغدغه اضافه وزنم و مصرف روغن زیاد رو دارم خیلی خوبه.

مامان خانومی دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 17:29 http://mamankhanomiii.blogfa.com

به هرحال مبارکت باشه دستگاه سرخ کن و چه همتی داری که هرچیزی رو چندبار امتحان کردی حالا بعد از اینکه قلق استفاده ش دستت اومد اگه رضایت کامل داشتی بگو که منم بخرم چون بااین روغنهای موجود در بازار هرچه کمتر مصرف بشه بهتره مثلا غذاهای سرخ کردنی مثل کتلت یا بادمجون رو هم میشه باهاش درست کرد ؟
منم یه آدرس سایت دارم برای لباس بچه ظاهرا قیمتهاش خوبه آدرس پیجی که ازش خریدی رو هم ممنون میشم بفرستی منم یه سر بزنم ببینم چی داره برای ته تغاری شلوار لی میخوام گیر نیاوردم هنوز .
و اما پروژه خونه تکونی من خیلی دوست دارم یه رنگ به دیوارها بخوره چون به شدت کثیف و پر از خط خطی و نقاشی بچه هاست حتی اگر فقط پذیرایی رو هم بشه خودمون یه رنگ بزنیم به اونم راضیم فقط دیوارها باید با شازده مطرح کنم اگه بتونه بزنه بقیه رو هم تمیز میکنم والا به قول تو هرچی هم بشورم و تمیز کنم دوسه روز بعد همون آش و همون کاسه ست

ممنونم عزیزم
من این طوریم! یه جاهایی خوبه یه جاهایی بد! مثلا ساعت یک نصفه شب دیدم سیب زمینیهام بار اول سوخت، با همه خستگی پا شدم یه سری دیگه درست کردم که با روش دیگه ای اینبار امتحان کنم! میدونستم با همه خستگی اگر اینکارو نکنم، تو ناراحتی میمونم! یا فرداش که کیکم خراب شد و دوباره یک ساعت بعد درست کردم اونم تو هیاهوی بچه ها! کسی مثل خودم ندیدم! یه جور وسواس فکری هم هست راستش.
ببین من یکبار سعی کردم داخلش کوکو درست کنم، دو قسمت کردم، یه قسمت تو تابه با روغن کم، یه قسمت هم تو سرخ کن با روغن کمتر از اون، تو سرخ کن خب خشک شد یه مقدار، مزه کوکوی تابه رو نداشت، اما خب شاید اگر تو همون سرخ کن همون مقدار تابه روغن میریختم بهتر میشد، به هر حال طعم غذاهای سرخ کردنی تابه رو نمیده اما برای کسی که رژیمه یا عجله داره یا به فکر سلامتی هست خیلی عالیه، حالا مثلا سیب زمینی و مرغش که خیلی خوب میشه، بادمجون رو پست قبلی نوشتم دو سری درست کردم و رضایت نداشتم، حالا باید با روشهای دیگه امتحان کنم.
آدرس پیج رو میفرستم هر چند فکر کنم دیده باشی، بیشتر قیمت لباسهای تو خونه ایش خوبه... مثلا من یه دست بلیز شلوار سایز 50 رو خریدم 210 تومن، سایز 55 هم همین بود قیمتش، و وقتی دستم رسید بر اساس تجربه میدونستم قیمتش بیرون 300 کمتر نبود. حالا عکسهاش رو شاید برات فرستادم.
حتما دستی به سر و روی خونه بکش، خیلی تاثیر مثبتی داره تو روحیه، تازه به نظرم اگر میتونی حداقل یکی از دیوارها رو کاغذ دیواری کن... دیگه میخوای زحمت بکشی و هزینه کنی، یکم هم بیشتر....
من نه دلم میاد هیچکار نکنم نه حوصله انجام کاری رو دارم، حالا بعد 15 اسفند یه سری حرکات کوچیکی انجام میدم، خداییش بچه ها نمیذارن تمیز بمونه! آدم بی انگیزه میشه!

مامان خانومی دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 17:22 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی ؟ بچه های گلت خوبن ؟ واااای که دلم غش رفت برای حرف زدن های نویان بچه ها وقتی تازه حرف زدن رو یادمیگیرن خیلی بامزه صحبت میکنن و تک تک کلماتشون رو باید ثبت کرد والا یادمون میده بعدها ته تغاری ما هنوز دایره لغاتش اینقدر وسیع نیست ولی همینکه منظورش رو میرسونه خوبه ولی وای به حال وقتی که من متوجه نمیشم منظورش چیه حسابی کفری میشه و دادو بیداد میکنه ! در مورد نیلا خب شاید تو موسیقی استعداد نداشته باشه و نقاشی ش خوب باشه به نظرم قرار نیست تو همه زمینه ها مستعد باشن مثلا پسر من نقاشیش اصلا خوب نیست الان حدود ۶.۵ سالشه فقط میتونه درخت و یه آدم مثلا بکشه در حالیکه دختر دوستم که همسنشه هرچی ببینه میکشه مثلا نقاشی روی لباس بچه هارو تا میبینه به قشنگترین شکل ممکن میکشه ، کلاس نقاشی هم دوست نداره بره اما موسیقی رو دوست داره و آهنگ اخیری رو که یادش داد من نتونستم باهاش تمرین کنم نتش برام سخت بود ! اما خودش چندبار فیلم رو دید و یادگرفت و درست میزنه مربیش میگه براش سنتور بخرید این میتونه سازهای دیگه رو هم بزنه اما گفتم باشه تا عید همون بلز بیاد که حداقل ۸ جلسه شو تمام کنه تا بعد عیدخدابزرگه . رو اون چیزی وقت بذار که استعدادش رو داره رو چیزی که توانایی ش رو کمتر داره و نتیجه نبینه دلسرد و ناامید میشه . عجب داستانی داشتی سر ضامن شدن من هم امیدوارم همکارت بد حسابی نکنه و تورو تو درد سر نندازه . من هم یک کانال تو ایتا دارم که لباس بچه هارو از اونجا خریدم قبلا و روسری برای خودم قیمتهاشون از بیرون بهتر بود کیفیتش هم خوب بود به نظرم با بچه ها بیرون رفتن و خرید کردن اونم خرید عید مصیبت بزرگیه ! من که با دختروسطی هرجا برم اشکم رو درمیاره و به غلط کردن میندازه مخصوصا بازار و مراکز خرید . کارهای زیبایی هم امیدوارم به سلامتی و به موقع انجام بدی خیلی خوبه حس خوبی به آدم دست میده‌ . پست قبلی راجع به سرخ کن بدون روغن نوشته بودی رو مخم بود منم بخرم و قشم چند مدل رو قیمت کردم به نسبت قیمتهای نت و ترب حدودا ۱ تا ۲ میلیون ارزونتر بود اما شناخت کافی نداشتم نسبت به مدل ها و کارایی دستگاه و نمیخواستم عجولانه خرید کنم لذا از خریدش منصرف شدم !

سلام عزیزم، رسیدن به خیر
ما خوبیم، امیدوارم شما هم خوب و سلامت باشید که حتما با این سفر اخیر، خیلی هم خوب و با روحیه هستید.
آره این ثبت صحبتها خیلی خوبه، آدم گاهی حتی بعد چندماه، کارهای چندماه قبلشون یادش نمیاد، چه برسه وقتی بزرگ بشن...نویان هم ماشالله خیلی بانمکه و دلم نمیاد از رفتارها و حرفهاش ننویسم، از وقتی این پست رو نوشتم و تو همین چند روز اخیر چند تا حرف و کار بامزه دیگه انجام میده، خب آدم دوست داره داشته باشه و بعدها بخونه و یادش بیاد و قند تو دلش آب بشه.
بله حرفت درسته، البته بیشتر از استعداد نداشتن، تمرکزنداشتنش و اینکه اصلا دوست نداره پای آموزش و تمرین بشینه کار رو خراب میکنه...به موسیقی علاقه داره، حتی کلاسش رو دوست داره اما دوست نداره تمرینات معلم رو انجام بده و وقتی میخوام باهاش تمرین کنم به هزار راه متوسل میشه که فقط تموم بشه بره! من و باباش که عصبی میشیم!
من خودم حتی از پسر تو هم ضعیفتر بودم! حالا پسر تو که مثلا 6 سالشه، من تا خیلی بزرگتر از سن اون هم نقاشی های خیلی ابتدایی میکشیدم و تو مدرسه برای زنگ نقاشی یا امتحان نقاشی استرس داشتم!
ای جانم، پس میشه گفت یه موسیقیدان و آهنگساز جدید قراره در این مملکت شکوفا بشه اگر ادامه بده چرا که نه.
حالا باید یه ذره دیگه به نیلا فرصت بدم. 4 جلسه دیگه از کلاسش مونده، بعد این چهار جلسه تصمیم بگیرم که ترم بعد بنویسمش دوباره یا نه، علاقه که داره اما استعداد رو نمیدونم واقعا، آخه وقتی درست و حسابی گوش نمیده و تمرین نمیکنه نمیتونم بفهمم استعداد داره یا نه!
من دو سری از اینا لباس سفارش دادم، هر دو بار به موقع رسید و قیمتهاش هم خوب بود، به نظرم از بیرون کمتر بود و قیمت پست هم 30 تومن بود که به نظرم مبلغ بالایی نیست و به اینکه آدم از خونه بیرون نره میرزه، تا الان یک و ششصد تو دو سری ازشون خرید کردم و تقریبا از همه جنسها راضی بودم. شاید حتی دیده باشی پیجش رو، نزدیک هفصد کا فالوور داره، حالا برات تو اینستاگرام میفرستم
نیلای من عین دختر تو! ما اصلا تا همین یک سال پیش شاید نمیتونستیم باهاش بریم خرید!
مرسی عزیزم، امیدوارم نتیجه خوبی بگیرم چون بابت لاغر شدن کمی پوست صورتم ریخته. ریزش مو که دیگه نگم! تمام خونمون شده موهای من!
به نظرم که خرید مناسبیه سمیه جان، بخصوص برای درست کردن مرغ سوخاری و ماهی و سیب زمینی عالیه، حالا مثلا برای بادمجون سرخ کردن من نتیجه خوبی نگرفتم، با دو روش مختلف انجام دادم اما بازم خوب نشد زیاد، شاید قلقش رو بلد نیستم اما سری دوم دقیقا مطابق فیلمی که دیدم رفتم جلو...
کیک هم خوب میشه، ولی خب باید دما و زمان مناسب دستت بیاد و با بار اول و دوم ناامید نشی، در کل من که خریدش رو پیشنهاد میکنم، فعلا به جز روزهای اولی که زیاد باهاش کار میکردم که یاد بگیرم خیلی ازش استفاده نمیکنم، چون غذاهایی که تو رژیم فعلیم هست، نیازی به سرخ کن نداره، اما فکر میکنم بعدتر بیشتر به کارم بیاد. به نظرم بخری خوبه.

نسیم دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 09:23

همه ی کارهات و برنامه هات دقیق و مطابق میلت پیش بره عزیزم
و یه سال پر از اتفاق خوب و آرامش رو شروع کنی

مرسی نسیم عزیز
ممنونم که خوندی
و ممنونم از آرزوی قشنگت، زنده باشی

سارینا۲ دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 08:59 http://sarina-2.blogfa.com

سلام مرضیه جان
چه خوب که حرفهای نویان رو نوشتی. من عاشق "طبگه ششو"" شدم. خیلی بانمکه. کاش می دیدمش موقع گفتن این عبارت
اولین حرف بد زندگیش هم جالب بود
در مورد سرخ کن من می خواستم فیلیپس بخرم. یعن این بهتر و به صرفه تره با توجه به امکاناتش؟
بازم از تجربه ات بنویس تا منم بهتر تصمیم بگیرم
در مورد وام هم به نظرم معاون و اینا تقریبا وظیفه شون هست آدمو روشن کنن و این کارشون اشکال نداشته. در مورد اینکه دوستت با دیدن تردید شما اصرار کرده بازم طبیعیه بالاخره دنبال این بوده که به هر نحوی وام رو بگیره.
راستی به نظرم نیلا مشکل تمرکز نداره بلکه به چیزهایی که براش مهم نیستن توجه نمی کنه فقط همین
راستش با چیزهایی که میگی ازش، یاد خودم می افتم توی مدرسه. فقط موقع درس دادن معلم روی کلاس تمرکز داشتم بقیه اش که برام حوصله سر بر و بی مزه بود گوش نمی کردم

سلام عزیزم امیدوارم خوب باشی
نویان خیلی بانمکه خیلی، نه که من بگم هر کی میبینه عاشقش میشه.... صدای آسانسور درمیاره، بعد هم صدای ایستادن آسانسور و بعدش میگه طبگه ششو، بعد مثلا پیاده میشه!
ببین من با تحقیقاتی که کردم متوجه شدم سرخ کن تکنولوژی خاصی نداره و الکی نباید پول برند داد، نه که من بگم تو نظرات مردم خوندم و خودم هم باهاش موافقم، فیلیپس مارک خیلی خوبیه اما مثلا بخوام همین حجمی که الان گرفتم رو فیلیپس میخریدم باید سه برابر پول میدادم، اگر برات پولش مهم نیست، فیلیپس بگیر، اما به این نتیجه رسیدم که نتیجه کار متفاوت نیست؛ هر چی که میگیری اولا سعی کن مدلی بگیری که موقع پخت، از شیشه جلو بتونی فرایندش رو ببینی که من تو مارک فیلیپس ندیدم حالا شایدم داشته باشه، دوم اینکه با توجه به اینکه 4 نفر هستید و مهمان هم نسبتا زیاد دارید، بالای هشت لیترش رو بخر حتما... حداقل هشت لیتر باشه، بماند که به نظرم ده یا دوازده لیتری برای شما که مهمان هم دارید حتی مناسبتره، برای خانواده 4 نفره با استفاده معمولی همون هشت نه لیتر هم خوبه.
بله عزیزم تا یه حدی طبیعی هست که هشدار بدند اما رفتار معاون و رئیس بانک کاملا مشخص بود از روی وجدان کاری نبود،میدونم این دوستم تو بانک دو سه باری سر و صدا کرده و حسابی نسبت بهش گارد داشتند، مثلا انقدر عصبانی بودند که یه جا وقتی داشتند امضاها رو پای سفته چک میکردند، رئیس بانک به معاونش گفت، اون ضامن دیگه چرا اینجا رو امضا کرده؟ معاون برگشت گفت پیرزنه دیگه ازش چه انتظاری میره!!! حالا ضامن دیگه 59 سالشه! و اینو جلوی من گفت! یعنی نه تنها نسبت به این خانم بلکه با ضامنینش هم مشکل داشتند! از من سوالاتی میپرسید که جواب همه رو میدونست! یا مثلا چرا باید درخواست چک از منی که ضامن هستم و پای سفته ها رو هم دوبار امضا کردم داشته باشه؟ البته که در نهایت به نظرم این خانم نباید اجازه میداد وقتی هنوز کارش گیره، اینا انقدر زاویه باهاش پیدا کنند، به خودش هم گفتم، بماند که در نهایت هم بانک موظف بود وام رو بده...الان تو این دوره زمونه کی میتونه هفصد تومن وام بگیره با کارمزد کم آخه؟
منم فکر میکنم درمورد نیلا درست میگی سارینا جان، امیدوارم البته همین باشه، منم وقتی به درسی علاقه نداشتم گوش نمیکردم با این تفاوت که تو خونه با پشتکار زیاد خودم میخوندم و نمره هام عالی بودند و برام نمره خوب گرفتن اولویت بود...
ضمن اینکه روانشناس نیلا گفت بهتر بود کلاس اموزشی نمیرفت و دقیقا این کلاس منافات داره با مشاوره های من که گفتم هیچگونه آموزش مستقیمی بهش تو خونه نده...گفت اگر هم فرستادیش کلاس، اصلا اجبارش به تمرین نکن و بذار فقط تفریحی بره بیاد اما خب من که نمیتونم وقتی مربی موسیقی یا نقاشیش تمرین میگن، باهاش تمرین نکنم! خلاصه که موندم کار درست چیه کار غلط چیه! چقدر بده همش بخوای واسه هر کاری که برای بچت انجام میدی، با خودت حساب کتاب کنی که درسته یا غلط!

ماری دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت 06:50

خوب کاری کردی ضامن همکارا شدی . باید به داد هم برسیم خوبی به خود آدم برمیگرده.
هواپز هم عالیه. من توش جوجه کباب و کباب کوبیده هم درست میکنم

بله درسته منم با همین نیت رفتم جلو و اینکه تو زندگیم اگر کاری برای کسی ازم برمیومد دریغ نکردم اما خب اینکه یه جورایی تو این مورد حق انتخاب زیادی هم نداشتم آزاردهنده بود، و اینکه یه مقدار هم استرس اومده بود سراغم بابت مبلغ وام و خدای ناکرده مشکلات بعدی.
من دو بار هر بار به مقدار خیلی کم توش مرغ سوخاری و سینه کباب شده درست کردم به نظرم خیلی خوب شد، به نظر میرسه برای درست کردن مرغ و سیب زمینی عالی باشه، اما متاسفانه برای بار دوم که خواستم بادمجون سرخ کنم اصلا رضایت نداشتم....دیگه باید قلق یه سری غذاها باهاش دستم بیاد.

گلپونه یکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت 22:50

سلام عزیزم.خوشحال شدم نوشتی.خیلی سرمیزدم و تو فکرت بودنم.بنظرم ۷۰۰ تومن تو این تورم خیلی وام بزرگی هم محسوب نمیشه و چون ایشون کارمنده مطمئنن از پسش برمیاد.فکر مهاجرت و...رو نکن چون خیلی قوانین سفت و سختی داره و کاملا باید تسویه بشه بدهی های شخص بعدا بقیه کارهای مهاجرت انجام میشه.چنانچه بازنشسته بشع حقوق داره و..یعنی اصلا بنظرم جای نگرانی نداره رها کن فکرشو.آفرین به نیلاجان خیلی عالیه عزیزم ربط به علاقه هم داره مثلا شاید نقاشی براش جذاب تره و استعدادش تو این زمینه قوی تره .بنظرم موسیقی کمی زمان بیشتری میبره که حتی بچه باهاش آشنا بشه و یادگیریش شروع بشه کمی زود اظهارنظر کرده استادشون.دلمم غش رفت برای حرفای نویان کوچولو خدا حفظش کنه واقعا هم بوسیدتیه حق داری با این شیرین زبونیا

سلام گلپونه عزیز
قربونت برم، ممنونم که همراهم هستی و حواست هست....
بله خود این خانم هم میگفت هفصد تومن امسال دویست تومن سال بعده و اینا انقدر منت میذارند! از پس وام برمیاد اما خب منم نگرانیهای خودم رو بابت وام سال بعد و خدای نکرده مهاجرت و بازنشستگی و بیخبرموندن از این خانم داشتم (برام پیش اومده درمورد یکی از همکارهام چندسال قبل)، الان که توضیح دادی راجب تسویه حسابهای قبل مهاجرت و ... خیالم راحت شد، اخه این خانم زیاد حرف از رفتن پسرش و شایدم خودش میزنه.
منم سعی کردم رها کنم، مرسی که آرامش دادی بهم....
مربیش نگفته بود یاد نمیگیره، گفته بود تمرین نداره، در حالیکه باهاش تمرین کرده بود پدرش اما نیلا ذره ای تمرکز نشون نمیداد و هیچی یاد نگرفته بود، بعد که خودم تمرین کنم، یکم بهتر شد و این سری مربیش رضایت بیشتری داشت...حالا سال بعد میبرمش موسسه استعداد یابی تا بفهمم در چه زمینه هایی بیشتر استعداد و علاقه داره، در ظاهر که به موسیقی و نقاشی علاقمنده اما خب استعداد هم مهمه دیگه.
قربونت برم عزیزم، واقعا شیرینی بچه ها زیاده، البته در کنار سختیهاشون، نمیدونم شما خودت متاهلی یا فرزند داری یا نه (ببخشید اگر فراموش کردم) در هر حال از خدا میخوام خونواده و عزیزانت رو برات حفظ کنه دوست من

آیدا سبزاندیش یکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت 21:24 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام عزیزم
اینکه مربی ها یکهو به پدر و مادرها میگن بچتون دیر یاد میگیره یا عقبه همش حرف الکیه. باور نکن. اونها فقط میخوان یک چیزی گفته باشند. بچه ها با هم متفاوت هستند قرار نیست همشون یک طور و با یک روش خاص یاد بگیرند یا به یک مهارت خاص علاقه داشته باشند. اینکه نیلا در نقاشی پیشرفت بهتری داشته شاید نشان از این باشه که به این قبیل کارها علاقه بیشتری داره یا مثلا شاید هنوز یادگیری موسیقی براش جا نیفتاده باشه. اصلا بابت حرفهای مربی ها نگران نشو.اونها از نگران کردن والدین لذت میبرن!
وای من اصلا باورم نمیشه دوباره داره عید میشه چقدر زود گذشت. مرضیه جان یک مشکلی دارم هر موقع یادم افتادی دعام کن. یادت نره ها ، الهی همتون همیشه تن درست باشید و در عشق

سلام آیدا جان
من خیلی به یادتم و بخصوص بعد خوندن پیام خصوصیت از ته دلم برات دعا میکنم و دلم خیلی روشنه مشکلت حل میشه، تو رو خدا بیتابی نکن انقدر.... همه چیز درست میشه قول میدم بهت، حالا بعدا میام تو وبلاگت هم حرف میزنم، من خودم قبل گفتن تو مطمئن بودم همین موضوع هست، بهت قول میدم درست میشه قول میدم.
درمورد نیلا هم خب این خانم میگفن نیلا اصلا تمرین نداشته و هیچ ایده ای از کلاس نداره، درواقع پدرش باهاش کار کرده بود اما نیلا با پدرش اصلا یادگیری راحتی نداشت و اصلا تمرکز نمیکرد و باباش همش عصبانی میشد، برای همین هیچی تو سرش نرفته بود، مربیش هم میگفت تمرین باید بکنه، حالا جلسه سوم راضی تر بود، اما در کل دیگه نیلا رو بابت آموزش موسیقی اذیت نمیکنم، روانشناسش گفته هیچ فشاری روش نیارید ابداً، شاید اصلا نباید میذاشتمش موسیقی، این ترم رو که رفت برای ترم بعد تصمیم میگیرم دوباره بذارمش یا نه.
نیلا هم به نقاشی هم به موسیقی علاقمنده ظاهرا، اما حوصله تمرین و تمرکز کردن روی فعالیتی رو نداره، امیدوارم تا سن مدرسه بهتر بشه وگرنه کارم خیلی سخت میشه.
بله عمر ماست که عین برق و باد میگذره، من خیلی برات دعا میکنم و تمام دیروز و امروز تو یاد من بودی، خداوند حتما نظر میکنه و گره از کارت باز میشه دوست خوبم، فقط سعی کن آرامشتو حفظ کنی هرچقدر هم که سخته

قره بالا یکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت 18:13

مبارکتون باشه مرضیه جانم ،هم سرخ کن، هم لباس بچه ها

بنظرم خیلی کار لازم و واجبیه که واسه خودتون هم وقت بذارید، به قول خودت این همه کار میکنی، واسه روحیه تون هم خوبه

مرضیه دوست کاپه

ممنونم خانم دکتر عزیز، سلامت باشی، قطعا تو خرید به گرد پای شما هم نمیرسیم
بله، الان و در آستانه 40 سالگی تصمیم گرفتم بیشتر به خودم برسم، البته نمیتونم بگم خیلی هم از خودم چیزهایی رو که دوست داشتم دریغ کردم، برای خودم هم همیشه به اندازه کافی هزینه کردم و از وقتی از نظر مالی مستقل شدم، حسرتهای اوایل جوانی که بی پول بودم رو نداشتم دیگه، اما خب به نظرم میتونستم به جای پس انداز کردن، سالها قبل یه سری از این کارها رو انجام بدم، راستش قره بالا جان، الان رسیدن به تیپ و لباسم برام نسبت به مثلا دهه بیست زندگیم مهمتر شده
ای جانم چقدر مزه میده از زبان یه دوست اما با لحن پسر کوچولوت چنین حرفی رو بشنوی
منم خیلی زیاد دوست کاپه عزیزم

حمید یکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت 18:06 http://hamidhavaeji.blogsky.com

حالا مگه مبلغ وام چقدر بوده؟

700 میلیون وام با بازپرداخت 950 میلیون
برای بانک خیلی زور داشت این مبلغ رو وام بده انگار!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد